| ||
|
Sunday, August 31, 2003
Saturday, August 30, 2003
Friday, August 29, 2003
امروز استعفامو نوشتم و رسما به رئيس كلم تحويل دادم، كارد ميزدي خونش درنميومد! ابتدا مخالفت كرد اما وقتي پافشاري منو ديد 48 ساعت مهلت خواست تا روي اين موضوع فكر كنه.
انسان بسيار وارسته و كاردانيه، دوست نداشتم تو موقعيت فشاري كه قرار گرفته من فشارشو مضاعف كنم. اما بهرحال چاره اي نبود.
Thursday, August 28, 2003
به لطف راهنماييها و فعاليتهای اکسير عزيز کامنت هم راه افتاد، فکر نميکنم مشکلی داشته باشه اگر مشکلی ميبينيد حتما راهنماييم کنيد. فقط دو تا مشکل هست اين وسط يکی اون عروسکای مسخرهء پايين صفحهء کامنته و يکی هم اينکه Nedstat از کار افتاده و آمارگير نميبينم. که اين دوتا هم اميدوارم بزودی حل بشه.
Wednesday, August 27, 2003
بجاي اين اقدام خيلي بهتر بود كه آرامگاه دكتر شريعتي در سوريه با بودجه داخلي مرمت و بازسازي بشه.
دوستاني كه آرامگاه ايشون را زيارت كردند از وضعيت تاسف بار آنجا حكايتها ميگويند...
رئيس جمهور يك موقع محبوب ما هم بعضي وقتا حرفايي ميزنه عجيب غريب! حرفايي كه اگه كسايي مثل شاهرودي و جنتي و امثالهم بزنن اشكالي نداره اما از چنين شخصي كه من به علم سياسيش (تا حدودي) اعتقاد دارم بعيده. نمونش اين حرف مسخره و بدور از عقلانيتشون.
چند روز پيش يادداشتي در مورد جنگ جهاني دوم خوندم كه بنظرم جالب اومد، به شما هم پيشنهاد ميكنم بخونيدش.
امروز با رئيسم به سختی درگير شدم! البته درگيری اداری و صرفا لفظی. اعصابم بطرز بی سابقه ای خرابه (برخلاف رفتارهای ظاهريم) و اون هم سعی داشت کاری را که در حيطهء وظايف من نيست رو به من بسپاره. زير بار نرفتم و برای رفع اختلاف به رئيس کل مراجعه کرديم. اون مايل نبود به رئيس کل مراجعه کنيم، چون علاوه بر اينکه روابط خوبی با وی نداشت، پرستيژ رياستيش هم زير سوال ميرفت. رئيس کل هم با هوشياری بسيار هم حق را به من داد و هم خواهان همکاری صميمانه تر من با وی شد. تمام روز جو سنگين رابطهء من و رئيسم بر محيط کار محسوس بود. متاسفانه افرادی هستند که بر خلاف ظاهرشون درونی، قدرت طلب و تماميت خواه دارن و از برکات جمهوری اسلامی اين نيز هست که اين افراد پستهايی را به زير کشيده اند.
Monday, August 25, 2003
حس عجيبيه، باور کنيد حس عجيبيه. اين که تصور کنی همانی خواهی شد که هيچ وقت فکرشو نميکردی. کسی خواهی شد که همه هرجور بخوان ميتونن در خلوتشون در موردت اظهار نظر کنن. و تو فقط سکوت ميکنی. سکوتی که اونا فکر ميکنن نشانهء تائيد حرفاشونه و تو ميدونی که از روی نادانيشون سکوت را برگزيدی! خيليا معتقد ميشن کسی بهت خيانت کرده، اما تو ميدونی خيانتی در کار نيست. خيليا ميگن افسردگی گرفته، اما تو بازم ميدونی که افسردگی نميتونه معنای رفتارت باشه. خيليا ميگن عاشقه، اينو تو هم تو دلت تائيد ميکنی اما بازم نه اون تائيدی که تو ذهن اونا ميگذره. تنها نکته ای که در ذهنشون ميگذره و تو هم تا حدودی ميتونی تو دلت تائيد کنی اينه که "تنهاست، تنهای تنها"
Sunday, August 24, 2003
امروز با اينكه از اول صبح با خودم قرار داشتم كه سگ باشم (من صبح كه از خواب پاميشم تصميم ميگيرم كه امروز مثلا با نشاط باشم يا هاپو!!!) اما يك هديه بسيار عالي و بدون مناسبت از سوي يكي از همكاران بسيار با محبت اصلا حالمو عوض كرد! چنان شارژ شدم كه قول و قرار صبح با خودمو فراموش كردم.
رو چه حساب كتابي قيافهء وبلاگمو اين شكلي كرده؟!!
آدرس وبلاگ خودتونو اون بالا وارد كنيد تا قيافهء وبلاگ خودتونو هم ببينيد...
نفس تو سينه حبس شده، همه چيزو عادي جلوه ميدم، اوضاع كاملا طبيعيه، و از آنسو:
شليك... ديگه اوضاع طبيعي نيست! نفسي وجو نداره كه تو سينه حبس بشه، اينبار نيز همه چيز عادي خواهد شد! اوضاع بسيار بسيار وخيمه.
Saturday, August 23, 2003
يك كم سرم شلوغ شده، 24 ساعتم بجاي 30 ساعت كار تو خودش جا ميده! ديگه شبام هم واسه خودم نيست! ديشب تا صبح بيدار بودم و از روي بيكاري ثانيه شمار ساعتمو حدود 30 دقيقه نگاه كردم، سرم داشت گيج ميرفت!
كيهانيها هم بيكارن بخدا! يا شايدم كارشون اصلا همينجور كاراس! نمونش اين مطلب كه منوي غذاي وزرا و نمايندگان مجلس را هم نوشته!!!
Friday, August 22, 2003
حالم زياد خوب نيست، از نظر جسمی البته! (روح که ديگه گفتن نداره!) يک جوراي خاصی شدم امروز! بی حسی مطلق، سرگيجه با چشمان بسته، توهم! چرخش دور سقف! تمام اين حواس بدون مصرف مواد نشئه آور ايجاد شد برام، البته اگه سيگار را نشئه آور ندونيم. يک کم خودم نگران شدم، دردی در کار نيست، اما سرگيجه ها و بی حس شدن خيلی اذيت ميکنه! اميدوارم مشکلی نباشه، اگر هست اميدوارم لااقل مشکل کارسازی باشه!
هر از چند گاهی کنفرانس مطبوعاتی با حضور خودتون برگزار کنيد! خودتون نقش خبرنگارای سمج را بازی کنيد و باز خودتون نقش پاسخگو را ايفا کنيد! شما را به چالش ميکشن، رو مسائلی از زندگيتون دست ميذارن و ازتون توضيح ميخوان که خودتون حتی ميترسيد به اون مسائل فکر کنيد.
Thursday, August 21, 2003
بعد از يک کوهنوردی نسبتا طاقت فرسا، مجبور ميشی بری يک مهمونی اجباری 1 ساعته، بعد از مهمونی با اينکه چشات از شدت خواب آلودگی همه چيو 4 تا ميبينه مجبوری بری شرکت، تو شرکت هم با همون وضعيت بدون خوردن نهار زورکی هولت ميدن تو يک جلسهء 3 ساعته! ساعت 4 با کلی دردسر و خالی بندی موفق ميشی جلسه را دودر کنی! ساعت 4.5 هم يک پرس جوجه کباب يخ ميذارن جلوت بعنوان نهار (اجبارا ميل ميکنيد)! ساعت 5 هم يواشکی بدون اينکه روسای عشق جلسه نبيننت ميکوبی ميای خونه... بين راه ميبينی که يک دست فروش پسته تازه ميفروشه، از اونجا عاشق پسته هستی با تمام خستگی پياده ميشی و خريد ميکنی و مسيری را برای رسيدن به خونه پياده طی ميکنی، تو خونه با هزار ذوق و شوق پسته ها رو ميريزی تو ظرف و اوليش در بستس، خوب اشکال نداره، شانسی بوده... دومی در بسته، سومی دربسته، چهارمی دربسته،.... تف به ذات اون پسته فروش حرومزاده!!
امروز در ارتفاعات دربند پس از بحث و مجادلهء بسيار با کارشناسانی چون بينش به اين نتيجه رسيديم که حرف من درست بوده و اصطلاح تخمی معادل نداره!!
يک سری آدمها هستن که ذاتن احمقن! خودشون ميدونن احمق هستن، دوروبرياشون هم ميدونن که طرف احمقه... رو اين حساب زياد باهاش کل کل نميکنن و حرفاشو جدی نميگيرن! امروز متوجه شدم يکی از اين آدمای بخصوص (همونطور که قبلا حدس ميزدم) يجورايی گير الکی داده به من! منتها من از اون دوروبريا نيستم که بگم طرف احمقه و بيخيال جواب دادن بشم، ظهر بهش فهموندم که احمقه، هر چند بازم خودشو زد به اون راه! اينو چرا نوشتم؟ خودمم نميدونم!
Wednesday, August 20, 2003
اگر جناب سروش خان زحمت طراحي عكس را بكشند، براي نخستين سالگرد تاسيس ماندگار قالب جديد جايگزين خواهد شد... شوخي شوخي داره يكسال ميشه ها!
اينجا نوشتم بلكه سروش خجالت بكشه ، بيشتر و سريعتر روش كار كنه!
Tuesday, August 19, 2003
ارتباط بي شرمانهء خاموشي با زاد و ولد!!!
امروز پس از مدتها يک کم حالم خوبه، خوب البته دلايلشو هم ميدونم. صبح با دوتا راننده تاکسی الاغ حسابی جر و بحث کردم (که اين البته در آروم شدنم خيلی کمک کرد) بعد از ظهر هم با يکی از دوستان 5-6 ساله داد و بيداد کردم و کلی عقده هامو سرش خالی کردم. و اصلی ترين دليلش هم شايداحوالپرسی از يک دوست قديمی بود که چند روزی بهش زنگ نزده بودم، دوستی که اين چند روز به شدت نگران احوالش هستم...
Monday, August 18, 2003
از مرگ نهراسيم، چنان بارمان آوردند که نام مرگ لرزه بر انداممان می اندازد، خوابيدن در گودالی 2 متری و تلی از خاک که بر سينهء نحيفت فشار می آورند... به آرامش انديشيد بايد، به آرامشی که در ورای خفتن جسم به روح ميرسد، آرامشی برای همدم شدن با او که خالق است، با او که بهتر از هرکس ديگری خلقيات، افکار و اعمالت را ميداند و احترام ميگذارد. با او که عدالتش اثبات شدهء خاص و عام است، با او محشور شدن، با او به پرواز درآمدن، با او آوازخوانان، رقص شاپرکهای باغ را تقليد کردن...
Sunday, August 17, 2003
توصيه هاي ايمني براي جلوگيري از هك شدن
فقط دويست و پنجاه هزار نفر همت كنند
يازده دقيقه، آخرين اثر كوئيلو
خيلي خستم، خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خستم... اينو يك سوسول نازنازي نميگه!! متاسفانه سال 82 سال ركورد شكني در اتفاقات منفي بوده (تا امروز)! ما آدما فكر ميكنيم درگير شدن در مسائل روزمره و مشغلهء كاري باعث ميشه تا دردهاي ديگرو فراموش كنيم، باعث ميشه كه زخمهاي كهنه و نمك سود شدمون التيام پيدا كنه، اما دريغا و افسوس كه خيال باطلي بيش نيست. شبها متوجه ميشم كه فشار كاري روزانه مثل خوراندن آسپيرينه به بيمار سرطاني! شبها كه آدم متوجه مشكلات واقعي ميشه، دردهاي اصلي ميشه... تو اين دوسه روز فشار محيطي از يكسو، فشار دروني از سويي ديگر روح را تا منزلگاه فروپاشي پيش بردند، وضعيتيست كه استمرارش قدرت اضمحلالش را افزايش ميده.
Saturday, August 16, 2003
امروز افتخار زيارت شهردار يكي از مناطق بيست گانهء تهران نصيبم شد. با نگاهي به اتومبيل، لباس، كفش، طرز برخورد و نوع صحبت تازه معني سخنان آقاي احمدي نژاد (شهردار تهران) را دريافتم.
Friday, August 15, 2003
گزارش جالبي از قلب نيويورك درباره خاموشيهاي اخير
عجب بحث جنجال برانگيزی خواهد شد... بعقيده من طرح چنين مباحثی جز تحقير دختران جوان نتيجه ای نخواهد داشت.
بی بی سی هم تيتر حقارت باری برگزيده.
Thursday, August 14, 2003
امروز مشغلهء كار بيداد ميكرد،شايد بهترين درمان يا حداقل بهترين مرحم براي وضعيت فعلي من همانا كار با حجم بالا باشد. امروز هنگام نهار بحث همكاران پيرامون شخصيت بنده بود! تجزيه تحليل نهايي شان برايم خيلي جالب بود. هماره خلقياتي داشتم كه فكر ميكردم از چشم دل ديگران در امان ميماند، اما در تجزيه تحليل دوستان پي بردم كه چندان هم مخفي و سكرت نيستم! خانمي از همكاران اشارت زيبايي داشت به اينكه من هر چه غم و اندوه و مشغلهء درونم بيشتر باشد، در جمع فعالتر خواهم بود. بدين ترتيب كه مثلا بذله گويي، خوش مشربي و تعاملات اجتماعي من هنگامي بالا ميگيرد كه مشكلات و مصائب شخصي بيشتري داشته باشم.
Wednesday, August 13, 2003
چقدر کلمات جديد دارم که بهش اضافه کنم. خبر بدی دريافت کردم، خبری که اگر صحت داشته باشه از بدترین اخبار زندگيمه! خبری که آدمو مجبور ميکنه سرشو مثل کبک بکنه زیر برف تا دنيا رو نبينه!
Tuesday, August 12, 2003
كامپيوترم تو خونه به اين ويروس آلوده شد، ظاهرا دردسر زيادي خواهم داشت براي از بين بردنش. ديشب بدجوري اعصابمو خورد كرده بود.
آيت الله خميني نيز مشابه اين پيش بيني را كرده بود، وي معتقد بود صدام خودكشي خواهد كرد.
از نصايح يك ديوانه به بنده:
Monday, August 11, 2003
در هر صورت اين مساله بر اساس عرف بين الملل حق مسلم دولت ايران است.
Sunday, August 10, 2003
كمي حال ندارم، مذاكرات همچنان جاريست... آخرين رابط كمي منطقي تر گفت و منطقي تر نيز شنيد. افكار زيادي به ذهنم رسيده، كاراي زيادي كه بايد انجام بشه. همزمان در محل كار نيز در كميته اي مامور شدم كه آن نيز كار سنگين مي طلبد.
دل خوش سيري چند؟؟
Saturday, August 09, 2003
تو اين دنيا كه هرچه دويديم زندگي آغاز نشد، برويم شايد آنجا زندگي آغاز شود...
همين خوبه، كسانيكه تا ديروز اصول دمكراسي را شيطاني و زاييدهء شهوترانيهاي غربي ميدانستند امروز كم كم از الفباي دمكراسي سخن ميگن. 1، 2
بعضي لحظات آدم خالص خالص ميشه براي خودش، تو اون لحظه هيچ تئوري و استراتژي ضد خدايي با قويترين استدلالها حريفت نميشن. براي من اين لحظات غالبا در تنهايي و از دالان موسيقي ساخته و پرداخته ميشن. اعتقادي به دين اسلام و ايدئولژي اسلامي ندارم، عقيده دارم تمامي (بواقع تمامي) مشكلات امروز جامعه و حكومت ما نتيجه كلنجار رفتن چند قرنه دين و اجتماع است. عقيده دارم اونجايي كه ما ميشيم، ديگه دين نبايد دخالت كنه، فقط در لحظات و ويژگيهاي من بودن دين را مجاز به دخالت ميدونم. درهرحال معتقدم اسلام پاشو فراتر از خط قرمزهاي زندگي امروز گذاشته، يا بهتره درست كنم: پاي اسلام را فراتر از خط قرمزها گذاشتن!
Friday, August 08, 2003
به شدت مخالف چنين مباحثي هستم.
Wednesday, August 06, 2003
صفحهء جالبيه، من كه خيلي استفاده كردم.
| كاريكاتور ديدني |
به اين چي ميگن؟! فرار مغزها؟!!
| ذرت پرت نكن |
جو عجيبي شده، پيامهام بوضوح ارسال نميشه، به هيچ كس. هيچ ژيايو دريافت نميكنم... عذاب ميكشم از وضعيت افناك فعلي. سرب در گلو ريخته ام و سنگيني حنجره را بر كوله بار سكوت يدك ميكشم. نرسيدن به آنچه تصور ميكردي، نيافتن آنچه را مي جستي، مايوس شدن از آنچه اميدت بودند همه و همه واژهء شكست را بيرحمانه بر روحت ميكوبند... و شكست آنجايي تلخي خود را بر تو نمايان ميسازد كه وقتي و انديشه اي نيابي براي ماندن و نه حتي بهانه اي.
Tuesday, August 05, 2003
| پرنده رفتنيست... |
| تست شخصيت |
راه حلي براي بحران بيكاري جوانان!
براي ديدن بخش سوم امريكن پاي ثانيه شماري ميكنم.
بدين ترتيب بايد انتظار آمريكايي خشن تر و بيرحم تر را داشته باشيم...
Monday, August 04, 2003
بازگشت، لحظاتی غربت را يادآور ميشود و لحظاتی ديار را. هرگونه و به هر ترتيب بود بازگشتم. سفر بسيار خسته کننده بود، بواسطهء مذاکرات سنگينی که در سکوت مطلق برگزار شد! مذاکراتی که صورتجلسهء بحث برانگيزش شايد هرگز منتشر نشود!
|